محل تبلیغات شما
 اجبار که نبود، تو راهت را از گذر بالا انتخاب کرده بودی و من از گذر گاه پایین،تو تماشای کوه ها را دوست داشتی و من را رفتن توی دشنها را، تو خیره به خورشید نگاه کردن را ترجیح میدادی و من در سایه به تو را خیره ماندن را

اجبار که نبود، تو دستهایت کشیده و وسیع بودند و من دستهایم مثل قلب یک ذره ایم،کوچک و له شدنی. تو معمولیترین آرزوهایت از حوالی پیچیده ترین توانایی های من هم عبور نمی کرد و اوج آرزوهای من برای تو مثل لباسهای قدیمی تنگ دوران کودکیت ،مناسب نبود.

اجبار که نبود،تو بوته های نقاشیت همیشه بی گل بودند و بی پروانه و من همه ی نقاشی ام رنگارنگ. غرق در گل و رنگ.حتی نقاشی های فصل پاییزم پر از زرد و نارنجی و قهوه ای و سبز.تو آسمانت را همیشه شب ستاره باران می کشیدی و من آسمانم را ظهر تابستان

اجبار که نبود،تو سقف نامتناهی افکار و ایده ها و جهان بینیت چنان بلند و با شکوه و دست نیافتنی است که من با نگاههای عاشقانه و تمثیل های کودکانه و خنده های دخترانه هرگز به گرد پای تو نرسم .

اجبار که نبود،من با دیدن تو سوت پایان همه گشتن ها را زده بودم و به تو دل خوش کردم و تو با دیدن من تازه از این شاخه به شاخه دیگر پریدن را تجربه کردی و دچار بیقراری های پروانه شدی.

اجبار که نبود،ساعتهایمان با هم کوک نبود،تو زود تر از خواب میپریدی و من چشمهایم را تا آخرین لحظه های ممکن بسته نگه میداشتم.همیشه یا همه تلاشی که داشتم و عجله ای که میکردم دیر میرسیدم .اجبار که نبود کودکی درون پر جست و خیز و شیطان من هرگز آرام نمیگیرد و تو آنقدر بزرگ و متعالی هستی که هرگز کودکی در درونت نباشد .

اجبار که نبود همه مرا با لبخندهایم میشناسند و تورا با سکوتت،مرا با سرزندگی و نشاطم و تو را با متانت و وقارت .در مورد تو که کسی صحبت می کند میگوید همان که بسیار می داند و در مورد من که حرف میزنند میگویند همان که بسیار می گوید.اجبار که نبود من بلد نبودم سر جایم بنشینم و تمام اشتیاق و حرارت و شیفتگی وجودم را نمایش میدادم و تو تمام احساس و هیجان و شور و نشاطت در سکوتت خلاصه میشد.

اجبار که نبود، دستهایم چنان به دستهایت طمع داشتند و خودشان را در پناه وسعت و گرمی آنها بزرگ و محترم میدیدند که برایشان جدایی و رهایی از دستهایت امکان پذیر نبود و به سان ماهی جدا گشته از آب به نابودی کشیده شده اند.

اجبار که نبود،تمام رفتارهایمان اختیاری بود،انتخاب بود، فقط مشکلش عدم پذیرش مسئولیت احساسات یک قلب که بی قرار تو است،اجبار که نبود،بازی با خط به خط اعتبارات عاشقانه یک قلب و سر به سر گذاشتن با تمام تاریخچه درد مند یک آدم با بهانه عاشقت هستم.

اجبار که نبود،خواستن یا نخواستن هر دو فعل های قلب آدمیند و میتوان هر لحظه از خواستن پشیمان گشت و نخواست.اجبار که نبود تو در تمام نبودنهایت هم هستی و من در تمام بودنهایم هم نبودم.

اجبار که نیست ،ولی انصاف هم نبود.

بیا یکدیگر را دوست نداشته باشیم

بیش از سی سالم شده است

اجبار که نیست ،ولی انصاف هم نبود.

تو ,اجبار ,نبود ,های ,هم ,تمام ,اجبار که ,و من ,و تو ,که نبود ,که نبود،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه جغرافیای مهردشت هنرستان حرفه ای دخترانه دهخدا-ملایر پرسش مهر